نقد و بررسی
رمان عشق ۵۲ هرتزی نیلوفر قائمی فر
تصور کن تو یه خانواده بزرگ شدی که همه، مخصوصاً از طرف مامانت، انگار مدلن. خیلی خوشگلن، خیلی! حالا وسط این جمع، امیروالا، پسرخالهت، یه جورایی سوپراستاره. این بشر انقدر جذابه که همه رو ماتش میکنه. بعد از سالها زندگی تو خارج، برمیگرده ایران و میگه میخوام ازدواج کنم. خب، حالا خودت فکرشو بکن—همه دخترای فامیل و آشنا انگار تو یه مسابقهان! همه دارن خودشون رو آماده میکنن، لباسای قشنگ، آرایش، همهچیز که دلش رو ببرن.
ولی جلوه؟ اون یه مسیر دیگه میره. میدونه که شاید از نظر ظاهری نتونه با بقیه رقابت کنه، ولی باورش به خودش محکمه. به قلبش، به روحش. اصلاً ادا درنمیاره، نقش بازی نمیکنه. همونه که هست—صادق، ساده، واقعی. و همین واقعی بودنشه که امیروالا رو میخکوب میکنه. اون که عمری غرق زیباییهای ظاهری بوده، یهو میفهمه جلوه یه چیز دیگهست. اون عمق، اون صداقت، اون شخصیت نابش. یهو میبینی عاشقش شده—نه فقط یه حس معمولی، بلکه عاشق قلب و روحش.
رمان عشق 52 هرتزی فقط یه داستان عاشقانه نیست. درباره اینه که عشق واقعی یعنی چی: یکی رو با تموم وجودش دیدن و عاشقش شدن. داستانیه که بهت یاد میده خودت بودن، همونجوری که هستی، چقدر قویه..











0دیدگاه