نقد و بررسی
خلاصه:
اقیانوس انتهای جاده روایت مردی میانسال برای شرکت در یک مراسم یادبود است. وی به محله دوران کودکیاش بازمیگردد؛ خانهشان از میان رفته اما او ناخودآگاه به مزرعهای که در انتهای جاده قرار دارد کشانده میشود؛ جاییکه در هفتسالگی با دخترکی فراموشنشدنی به نام لتی همپستاک، مادرش و مادربزرگش آشنا شده بود. او که از دهها سال پیش دیگر دخترک را از یاد برده بود، حالا با نشستن در کنار برکهای که لتی آن را اقیانوس مینامید، گذشتههای دور را به خاطر میآورد؛ گذشتهای که میتوانست برای هرکس بسیار خطرناک و هولناک باشد، چه برسد به پسربچهای هفتساله… .
بخشی از کتاب اقیانوس انتهای جاده
لتی مرا به بیشهای از درختهای فندق در جادهٔ قدیمی برد (فندقهای دُمگربهای در بهار شاخههای سنگینی دارند) و شاخهٔ کوچکی را کند. بعد با چاقویش پوست شاخه را کند، طوری که انگار دههزار بار اینکار را کرده بود، دوباره آن را برید تا شبیه حرف Y شد. بعد چاقو را کنار گذاشت (نمیدانم کجا گذاشتش) و دو سر Y را در دو دستش گرفت.
به من گفت: «نمیخوام طلا پیدا کنم، فقط ازش بهعنوان راهنما استفاده میکنم. بهنظرم اول باید دنبال یه … مگسِگوشت بگردیم. یا چیزی آبیارغوانی و براق.»
به اطراف نگاه کردم. «من که همچین چیزی نمیبینم.»
گفت:«میآد.»









0دیدگاه